دو سال و پنج ماه گذشت...
النای خوشکلم...نازنین من...دیگه واقعا بزرگ شدی شیرینم...خودتم مرتب بزرگ شدنت رو یادآوری میکنی... مرتب میگی من وقتی کوچولو بودم میگفتم : توتَر... ولی الان میگم کوثر...و .... چند تا از کلمه هایی که قبلا که کوچولو بودی میگفتی یادم اومد و برات مینویسم: اومدی : اُهُندی سیب زمینی : دِن دِن دی پروانه : پَندِره می پوشی : می توشی الان خیلی خوب و واضح و شیوا صحبت میکنی..البته خیلی هم سوال می پرسی...این چیه؟...چی شده؟...کی بوده؟...چی گفته؟... و انواع و اقسام سوالات موجود... اونروز داشتی چیپس میخوردی و بابایی رو ...
نویسنده :
عمه الهام
14:23